سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بر دلت جامه پرهیزگاری بپوشان تا به دانش برسی . [از سفارشهای خضر به موسی علیه السلام]

شکایت نامه

ارسال‌کننده : * گـــل نرگس * در : 95/3/25 10:40 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

و از آنجایی که روحیات خواهر لطیف ما به نقاشی و خاله بازی و چای دم کردن و گل و بلبل آب دادن ، می خورد و خدا عجیب بر این مهم واقف بود ، بچه ای عطا کرد که آرام ترین کارش ز دیوار راست بالا رفت است !

حال اگر قیافه اش شبیه پدرش نبود می گفتیم قطعا لک لک ها اشتباهی آورده اند :| ! 

اوایلش خواهر ما عجیب سعی بر آرام کردن این موجود دوپای آرام ناشدنی می کرد اما با گذر زمان کم کم این امر برایش یقینی شد که این بشر ، آدم شدنی نیست که نیست که نیست ! فاصبروا صبرا جمیلا :| 

 اگر آدم شدنی بود که خود خدا دست به کار می شد و حواله اش نمی داد به این پایینی ها :| 

براستی که ما هنگام زایمان باید می گفتیم خدا صبرت دهد !!!

در ابتدا خطابش با گلی مامان و پسر عزیزم و گل گلی و عشقم شروع شد و حالا به پنج تن آل عبا رسیده :| 

اوایل دیدار با این بشر دیگران هم بر همین عقیده اند که آرام است اما بر طبق یک نظریه ی تایید شده ی رسمی علمی ، این بچه وقتی می رود جایی تا یک ربع اول خجالت می کشد و از یک ربع اول به بعد ما خجالت می کشیم :| !

برای مثال یک عروسی ساده برای دختری که پدر و مادری نداشت و خواهر ما کار هایش را می کرد و بچه را سپرده بودند به دوستانش و من هم عکاسی می کردم ، اول می گفتند نه ، بچه کاری نداره ! اما چند مدتی که گذشت و همین بچه ! جفت پا روی صندلی ها پرید و روی میز جهید خودشان داوطلب شدند و آرام آرام به خواهرمان گفتند که ببین ! کار یه قرصه ! می خوره درست میشه ! ناراحت نشیا ! اصن من خودم یه دکتر خوب میشناسم :| ! خواهر ما هم که خیلی قبلتر متوجه یک جهش ژنی شده بود که نه خود و نه همسرش و نه کلا جد و آباد دو طرف سابقه ی همچین آتش گرفتگی حادی داشتیم ! خلاصه اش کنیم که خواهر ما در پی یک تحقیق یکی دو ماهه که روانپزشک کودکی پیدا کند که حریف دو وجب و نیم بچه بشود ، خانمی را پیدا کرد و وقتی که زنگ زد وقت بگیرد : 

- سه ماه دیگه خوب ِ :| ؟!

+ بله ، خوب ِ ! منتها خانوم یه لطفی کن شما ! اون وقت رو واس خودم بزار :/ 

- یعنی اینقدر ... !! چند سالشه ؟!

+‌ بلکم فراتر از اینقدر ! چهار ریشتری داره میشه : / 

حالا خلاصه اش کنیم ، خواهر ما کم کم برایش عادی شده ! مثلا در یک روز آرام این بچه یک کتاب می گیرد دستش و آرام تر می نشیند روی صندلی و مشغول خواندن ، در همین حین این سرتق آتش پاره این را می برد ، آن را می آورد ، برنج را در حوض ماهی می ریزد ، خاک گلدان را با بیلچه بر میدارد و بر سر ملت می ریزد از تراس ، شیر را می ریزد در کاسه و ماشینش را در آن فرو می کند ، تازه اش هم ! یکهو صدا می آید که یکی دارد جان می دهد !!! خواهر ما میبیند در باز است و می جهد پایین که میبیند سرتق یک گربه را گرفته در دست و بدبخت دارد خفه می شود که مامان پیشی ببینه‌ :|

بعضی روز ها هم که طاقتش دیگر نا ندارد زنگ می زند و التماااااااس که تو رو جان هرکی دوست دارید بیاید اینو نگه دارید :| ! وگرنه خودمو پرت می کنم پایین از اینجا :/ 

و این است از معجزات الهی که تا لحظه ی آخری که خواب ، او را ببرد ؛ دارد تکان می خورد :| !

برخی وقت ها هم که دوتایی نگهش می داریم یا او با گریه داد می زند آبجی یا من با گریه جیغ می کشم !

نمونه اش دیروز که بچه روی میز بغل تنگ ماهی بود و دیدیم یکهو دستش را کرد داخل تنگ و دهانش شروع به جویدن کرد ! ما را می گویی ! مردیم ! خواهرم که در و دیوار را چنگ زده بود که بتواند روی پا هایش بایستد و من هم شوکه که این ماهی را که دو بار هنگام عوض کردن آبش بیرون انداختیم و این بشر پفک به او داد و آنقدر در برابر مردن مقاومت کرده بود که برنامه مان بود شلنگ گاز بکنیم در تنگش ، این بچه کشت !

یا مثلا وقتی که تلفن جدید برای اتاقم خریده بودیم و اصولا به ما نیامده بود ، گرفت و محکم فرویش کرد در تنگ ِ آب :|

خب طبیعی است اوایل مادر و پدرش خجالت می کشیدند اما حالا همه با آن ها همدردی می کنیم  و از همینجا مراتب قدرانی خود را در جهت نگهداری از همچین موجودی اعلام می داریم :| !

گفتنی است که با وجود یک لوستر و مبل شکسته و زنجیر پاره شده ی من بدبخت و مانیتور شکسته ی لب تاب و جارو برقی سوخته و تلویزیونی که تشنه اش بود به آن آب داد و ... حضرت ایوب (‌علیه السلام) طی اعلامیه ای رسما به خدا اعلام کردند که خدایا صبر ِ من چیست ؟! من صبری نداشتم !!! صبر مادر این بچه باید مثل می شد !!!

:|

ــــــــــ

+ دلنوشت (‌ استفاده با ذکر نام گل نرگس )




کلمات کلیدی :

ابزار وبمستر